محمدحسين عزیز دل ما محمدحسين عزیز دل ما ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
محمد صالح نور چشم مامحمد صالح نور چشم ما، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

پسر مامان

مکالمه های مامان و پسری

رفتیم بیرون محمد حسین یه اتوبوس بزرگ اسکانیا دیده با تعجب نگاش می کنه و از من می پرسه: مامان این قطاره؟ من در حال اس ام اس زدن و بدون نگاه کردن به محمد حسین: نه محمد حسین با همون لحن و آهنگ قبلی: مامان این قطاره؟ من: نه!!! محمد حسین باز به همون شکل:مامان این قطاره؟ من:نه!!!!!! محمد حسین با صدای بلند و از سر عصبانیت: مامان میگم این قطاره؟ من که دیگه حوصله جواب دادن نداشتم گفتم: آره قطاره محمد حسین با همون لحن آروم قبلی: آخه این کجاش قطاره مامان من: محمدحسین در حالی که بدو بدو از من دور می شد: ...
30 شهريور 1392

تولد مهد کودک

دو تا پست تو یک روز اونم مامان فهیمه!!!!!!!!!!!! گفته بودم قراره واسه محمد حسین تو مهد کودک جشن تولد بگیریم که البته همزمان با تولد امیر علی یکی دیگه از بچه های مهد شد طبق معمول همه مهمونی ها محمد حسین اصلا همکاری نکرد و دائم گریه می کرد من که دیگه به این وضعیت عادت کردم و اگه جایی برم و محمدحسین گریه نکنه حتما باید به دکتر نشونش بدم  این چند تا عکس هم از بین همه عکس های محمد حسین که داشت گریه می کرد انتخاب شده و نسبت به بقیه بهتره   میز تولد کوچولو   پریناز/سپهر/آرشیدا محمدحسین/امیرعلی محمدحسین با چشم گریون   کیک تولد         ...
24 شهريور 1392

محمد حسین و آتلیه

این عکسها به مناسبت تولد سه سالگی محمد حسین گرفته شده هرچند همکاریش خیلی کم بود ولی عکسها قشنگ شده.  از مامان محمد حسین با این همه کم کاری بعیده نه؟!!!!!!؟                                   ...
24 شهريور 1392

تو ماهی من ستاره!!!!!!!!!!!!

دیشب موقع خواب محمد حسین شروع کرد سر به سر من گذاشتن بچه ام از خودش یه بازی اختراع کرده بود و همش با خنده  و ذوق و شوق اسم های مختلف رو من میگذاشت مثلا میگفت مامان تو خاله لیلا هستی و بعد کلی می خندید منم سر به سرش میگذاشتم و یه اسمی روش می گذاشتم مثلا محمد به من میگفت مامان تو عمو سرویس (راننده سرویس اداره) هستی و من هم بهش می گفت تو خاله فخری ( مربی مهد کودکش) هستی خلاصه بچه ام کلی می خندید و بهش خوش میگذشت تا اینکه بعد از نیم ساعت دیگه خسته شد و آروم  و بی صدا تو رختخوابش دراز کشیده بود چند دقیقه بعد برگشت سمت من و خیلی آروم توی گوشم گفت:  تو مامان فهیمه ای من محمد حسینم تو ماهی من ستاره ام فکر کنید!!!!! ...
18 شهريور 1392

تولد 3 سالگی

  امروز چه روز خوبیه خونه شده چ ه روشن پر از صدای بچه هاست روز تولد من امروز همه دوستای من تو خونه ی ما هستن همه کنار همدیگه نزدیک من نشستن شمعا رو من فوت می کنم تا صد سال زنده باشم کنار مادر و پدر همیشه پاینده باشم شمعا رو من فوت می کنم تا صد سال زنده باشم کنار مادر و پدر همیشه پاینده باشم کاغذای رنگ و وارنگ تو خونه کرده غوغا بادکنکای جشن من قشنگه قد دنیا دوستم به من هدیه دادن یه توپ رنگی رنگی هیشکی تا حالا ندیده هدیه به این قشنگی هدیه به این قشنگی امروز چه روز خوبیه خونه شده چ ه روشن پر از صدای بچه هاست روز تولد من امروز همه دوستای من تو خونه ی ما هستن همه کنار همدیگه نزدیک من نشستن شمعا رو من فوت می کنم تا صد سال زنده باش...
13 شهريور 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر مامان می باشد